تو ماشین از مدرسه بر می گردیم. زرنگ می گه: امروز فقط یک خوراکی برام گذاشته بودی.فکر می کنم و می بینم درسته یادم رفته
نارنگی رو هم براش بذارم. چون کیف ناهارش رو دیر گذاشته بود تو آشپزخونه و با تذکر من آورده بود، نارنگیش مونده بود رو کابینت. بعد رسوندنشون به مدرسه هم که دیده بودمش، یادم نیومده بود چرا اینجاست. و چون
آبلیموترش تمام شده بود، آبش رو گرفتم و گذاشتم روی نخودهای باقی مونده از صبحانه شون و خوردمش. هیچ به مزه لیموترش شبیه نبود اما بهتر از این بود که بی ترشی بخورمش. همینجوری به فکرم رسیده بود اینکار رو بکنم و کرده بودم. صبحانه براشون نخود گذاشته بودم که با ته مونده آبلیمو ترش و روغن زیتون و پودر آویشن خورده بودن و کمی از نخودها ته دیگ مونده بود که من به این صورت تمامش کرده بودم. تو ماشین چون در حالت افسردگی و ناراحتی بودم اصلا برام مهم نبود که یک خوراکی داشته! مگه از گرسنگی مرده بود! آروم و بی تفاوت گفتم: خوب فکر می کردی دو تا گذاشته بودم و تو نخواستی بخوری! به حساب روزهای زیادی که دوتا خوراکی برات گذاشته بودم و تو یکیش رو نخوردی. لزومی نداره حتما بهم گزارش بدی!چیزی نگفت. این اولین بار نیست که چنین گزارشی می داد. دفعه های قبل ممکن بود خوراکی دیگه نداشتم که یکی براش گذاشته بودم. اما این خوراکیها به غیر از ناهار هست. یعنی ناهار هم براش گذاشتم. یاد بگیرن شاکی نباشن از کم کاریها ارغوان...
ادامه مطلبما را در سایت ارغوان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8argavanrang4 بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 1:35