ارغوان

ساخت وبلاگ
ساعت از یازده شب کمی گذشته و فروشگاه رسما بسته بود اما همچنان چند مشتری در آن بود که داشتند حساب می کردند. موقع خارج شدن، یکی از همکارها، خانم خریداری را تحویلم داد که احتیاج به تلفن داشت. خانم مسلمان ارغوان...ادامه مطلب
ما را در سایت ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8argavanrang4 بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 14:44

کلا این روزها من بدجنسیم گل کرده. البته واقعا عمدی در کار نیست، همینجوری پیش می آید و نمی دانم چرا هی پشت سرهم پیش می آید!روز تعطیلی با هم رفتیم بیرون که بعد از بردن بچه ها به مدرسه یکشنبه مسجد، برویم برای خریدن بعضی مایحتاج آشپزخانه. مطمئن اینجور خریدها را دوست دارد. اما باز هم مقداری خسیس بازی در می آورد که به نظرم اصلا جاش نیست وقتی که توقع خوردن غذاهای خوشمزه و وقتگیر را پنهانی دارد. پنهانی چون هیچ وقت این توقع داشتنش را علنی نگفته. بلکه من از عکس العملها می فهمم.رسیدیم به مسجد به جای اینکه از راهی برود که بچه ها را کنار پیاده رو پیاده کند، چون راه ماشین کنار پیاده رو نزدیک در را بسته بودند، همان وسط جاده از بچه ها می خواهد که پیاده شوند! خوب قبول نکرده و خواستم دور بزند و کنار پیاده رو کمی دورتر بایستد. او هم البته که به حرفم عمل نکرد. نمی شود که به حرفم مستقیما عمل کند! رفت کمی آنورتر که به راه بسته شده نزدیکترست، ایستاد. که اونجا برای پیاده شدن امن بود. بچه ها پیاده شدند و او نارحتیش را در مورد اینکه چرا من اعتراض کرده بودم و چه اشکالی داشت همانجا وسط راه بچه ها پیاده می شدند و دیگر بزرگ شده اند و  ... نشان داد. _هر چی من تلاش می کنم کارهای درست رو به بچه ها یاد بدم و خودم هم احتیاط می کنم، تو خرابش می کنی! می گی بزرگ شدن و فکر می کنی اون وسط پیاده شدنشون بی اشکاله و بلدند چ ارغوان...ادامه مطلب
ما را در سایت ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8argavanrang4 بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:33

امتحانات مهربون دیروز تمام شدند. از قبل اصرار داشت تا روز آخری مثل سالهای پیش بروم دنبالش و برش گردانم خانه. گفته بودم شاید... شاید بیایم اگر برنامه کاریم اون روز نباشد. اما حتی وقتی فهمیده بودم آن روز کار ندارم، نخواسته بودم که بروم دنبالش. نه حوصله رانندگی اون همه راه را دارم و نه حوصله سردرد بعدش و اینکه بیاید خانه چه کار کند وقتی همه ش تلفنش دستش است و من نگرانم کجاها می رود و چه می بینید. بماند مدرسه بهتر است حتی اگر از درس و کار خبری نباشد. اما دیروز صبح بعد از امتحانش تماس گرفت که با مادر یکی از هم مدرسه ایی هایش بر می گردد. خوشحال بود. و برگشت. همه فکرم شده نگرانی برای این پسر از دست این تلفن و اینترنت خانه. دیشب داشت با اکس باکسش بازی می کرد. صدایش کردم که کتاب بخواند. راحت گفت دوست ندارد. چرا پسرهای من کتاب دوست نیستند در حالی که از بچگی دور و برشان پر از کتاب بوده و من همیشه برایشان کتاب خوانده ام و با هم رفته ایم کتابخانه و هر روز برایشان وقت کتاب خواندن گذاشتم! چند سال پیش برایش جزو واجبات بود که هر روز کتاب بخواند اما حالا چند سال است که به زور و اصرار من کتاب می خواند. کلافه بودم و شروع کردم شکایت کردن: چرا پسرهای من اینطورن! چرا کتاب نمی خوانن! بعد بزرگ که شدید وقتی حوصله تان سر رفت و یا دنبال سرگرمی  گشتید و یا ناراحتی داشتید می روید دنبال سیگار و قلیان کشیدن! (|تو ارغوان...ادامه مطلب
ما را در سایت ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8argavanrang4 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:33

هوا خیلی سرده. باید می رفتم چند چیز برای آشپزخانه می خریدم. بعد از رساندن بچه ها مستقیما رفتم. هوا واقعا سرده. انگشتهام در داخل دستکش یخ زدند به زور کیسه نایلونها رو باز می کردم. الان آمدم خانه دیدم 28 درجه زیر صفرست. افتابی و خوشکل اما یخی.  گرچه یک هفته پیش هوا سردتر از این هم شده بود اون هم برای چند هفته.دارم صدای ماشین زباله جمع کن را می شنوم که مستمر برای برداشتن زباله های هر خانه ترمز می گیرد. نمی دانم چطور می تواند در این هوا دوام بیاورد. فعالیت مستمر و تحرک باعث گرمتر شدن بدن می شود اما صورت واقعا یخ می زند. از ته دل برایشان آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم. امروز نوبت بردن زباله و بازیافت هست و وقتی از خرید برگشتم دیدم مثل چند هفته پیش سطلهای بازیافت خالی شده مان نزدیکتر به خانه هل داده شده! خیلی حس قشنگیست وقتی می بینی فقط سطل تو نزدیکتر گذاشته شده. سال نو میلادی برایشان کارت خرید قهوه به عنوان یک کادو ناقابل همراه با یک کارت تبریک که در آن تشکر کرده بودیم از زحماتشان، تقدیم کرده بودیم و از بعدش هر هفته اینگونه از این عمل ما تشکر می کنند. اگر در تواناییم بود بیشتر هم می دادم. خدا به همه مردم قدرت قدردانی و امتنان رو عطا کند و به من بیشتر!موبایلم کاملا از کار افتاده. به قول عربها نه حسی نه نفسی  دارد. خیلی سعی کردم مشکلاتش را خودم حل کنم. برای مدت کوتاهی حل می شد اما دوباره با ارغوان...ادامه مطلب
ما را در سایت ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8argavanrang4 بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:33

متاسفانه اصلا نتوانستم نسبت به مطمئن همسر، افکار بدم را کنترل کنم. همیشه به گذشته و حتی الان شک دارم. نمی دانم چرا این مرض را گرفته ام و هر روز بیشتر می شود. مستقیما حمله ایی نمی کنم. اما موضوعات خاصی باعث پرتاب کردن حرفهای کنایه دار و تیز و برنده ام به او می شود و او خییییلی خوب هدف و مقصود این نوع حرف زدنم را می فهمد. من از نگاههای مقصر به دام افتاده اش می بینم که می فهمد. آخ آخ از همه آنچه که باعث و بانی اینگونه شدنم شده!  درد دارم! دردی عمیییییق در وجودم! آنقدر عمیق است که واقعا فکر نمی کنم قابل درمان باشد و حتی کمی از عمقش کم شود! این همه نامیدی! این همه یقین برای درمان نشدن! دلم برای مطمئن می سوزد. این حس دلسوزی در روزهایی که می خواهم بروم سرکار و یا سرکارم باعث مشتاق شدنم به او می شود. اینکه او بدی عمیقی به من نکرده اما انچه که برای خودش حق دانسته و کرده و یا شاید می کند (چقدر من بی اعتمادم که اینگونه می توانم از او برداشت کنم!) مرا اذیت کرده. بد جور زخمی ام کرده. و اینهمه حس درد نمی تواند بی خود و بی جهت باشد! وقتی مشتاقش می شوم به نداشتنش فکر می کنم که چقدر سخت خواهد بود نبودنش در کنارمان! اما وقتی هست من لذت عمیقی در کنار او بودن حس نمی کنم بلکه عمق احساساتم درد است. کی می خواهم دست از این زجر کشیدن خلاص شوم! وقتی مشتاقش می شوم دوست دارم بروم سرم را روی پاهایش بگذارم. بعض ارغوان...ادامه مطلب
ما را در سایت ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8argavanrang4 بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 17:33

تو ماشین از مدرسه بر می گردیم. زرنگ می گه: امروز فقط یک خوراکی برام گذاشته بودی.فکر می کنم و می بینم درسته یادم رفته نارنگی رو هم براش بذارم. چون کیف ناهارش رو دیر گذاشته بود تو آشپزخونه و با تذکر من آورده بود، نارنگیش مونده بود رو کابینت. بعد رسوندنشون به مدرسه هم که دیده بودمش، یادم نیومده بود چرا اینجاست. و چون آبلیموترش تمام شده بود، آبش رو گرفتم و گذاشتم روی نخودهای باقی مونده از صبحانه شون و خوردمش. هیچ به مزه لیموترش شبیه نبود اما بهتر از این بود که بی ترشی بخورمش. همینجوری به فکرم رسیده بود اینکار رو بکنم و  کرده بودم. صبحانه براشون نخود گذاشته بودم که با ته مونده آبلیمو ترش و روغن زیتون و پودر آویشن خورده بودن و کمی از نخودها ته دیگ مونده بود که من به این صورت تمامش کرده بودم. تو ماشین چون در حالت افسردگی و ناراحتی بودم اصلا برام مهم نبود که یک خوراکی داشته! مگه از گرسنگی مرده بود! آروم و بی تفاوت گفتم: خوب فکر می کردی دو تا گذاشته بودم و تو نخواستی بخوری! به حساب روزهای زیادی که دوتا خوراکی برات گذاشته بودم و تو یکیش رو نخوردی. لزومی نداره حتما بهم گزارش بدی!چیزی نگفت. این اولین بار نیست که چنین گزارشی می داد. دفعه های قبل ممکن بود خوراکی دیگه نداشتم که یکی براش گذاشته بودم. اما این خوراکیها به غیر از ناهار هست. یعنی ناهار هم براش گذاشتم. یاد بگیرن شاکی نباشن از کم کاریها ارغوان...ادامه مطلب
ما را در سایت ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8argavanrang4 بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 1:35

زرنگ رو بردم برای اولین کلاس پیانو. خیلی هیجان زده و خوشحال بود. و من در حالت روحی بدی که داشتم نمی تونستم این شادیش رو هضم کنم. حوصله نداشتم به حرفهای تکراریش گوش بدم. گرچه چاره ایی هم نداشتم جز صبوری کردن و ساکت بودن در برابر اینهمه هیجان و حرف. اونجا که رفتیم، معلم پیانوش یک جوان کم سن خوش قیافه سفید و بور و چشم روشنی بود. با حوصله و مهربون. خودش هم هیجان زده بود از شروع کلاس. فرم به من داد و کتاب پیانو به زرنگ و من بعد از امدن دوتا شاگرد دیگه که از زرنگ کوچیکتر بودن، رفتم کتابخونه. اونجا مثل خیلی وقتهای دیگه یک سبد کتاب گرفتم و ده دقیقه به  تمام شدن کلاس، برگشتم  جای کلاس پیانو و بیرون کلاس نشستم رو زمین و کتابها رو ورق زدم. یک آقای چینی و پسر کوچیکش اومدن. ازم پرسید کلاس پیانو اینجاست. جواب دادم و در اومد کلاس پسرش بعد از کلاس دخترمه. کنارم چمباتمه زد و به دیوار تکیه داد اما ننشست رو زمین. یک حالت خسته کننده رو انتخاب کرده بود. بعد به من گفت :خیلی وقته نشستی اینجا؟_نه. تازه اومدم. رفته بودم کتابخونه._از کلاس صندلی می گرفتی اینجوری سخته نشستی.جالبه. به نظر من حالت نشستن در هوای او سخت بود منکه کاملا رو زمین نشسته بودم.- اشکال نداره راحتم.خونگرم بود و دوست داشت حرف بزنه. منم از چینی ها مخصوصا مردهاشون خوشم میاد. با ادبند. صحبتهای با او باعث شد حالم بهتر بشه انگار. باعث شد لبخند ارغوان...ادامه مطلب
ما را در سایت ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8argavanrang4 بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 1:35

تلفنش خیلی طولانی شد. و بیشتر او در سکوت به حرفهای خواهرش گوش می داد. به نظر حرفها برایش جالب می آمد چون بی حوصلگی نشان نمی داد و برای تمام کردنش تلاشی نمی کرد.بعداز تمام شدن مکالمه، گفت که خبرها و مشکلات زیادند.و من شک داشتم که اگر همه حرفها را به من گزارش خواهد داد اما به نظرم مهم هایش را گفت.برادرش که ده سالی ازدواج کرده می خواهد دوباره زن بگیرد. مشکلات روحی خانمش خیلی زیاد است. افسردگیها و در تنهایی ماندن های دراز مدت و مشکل بی فرزندی، حسابی کلافه اش کرده بود. و اینکه قبل از ازدواج مشکلات افسردگی داشته اما خانواده اش موقع خواستگاری گزارشی نداده بودند هم مزید بر اذیت شده بود. _معلومه که نمی گن! مگه شما مردها می گید که قبل از ازدواجتون صیغه کردید! با یک نگاه مقصر به دام افتاده به من خیره می شه و می گه: آخه این فرق می کنه این مریضیه و ببین الان بعد از ازدواج عواقبش باقی مونده!_خوب گزارش اون رو ندادن هم باعث افسردگی طرف تا مدتها بعد از ازدواجش می شه. اون هم مشکله! _آره خوب!حالا آقا می خواهند زن دوم بگیرند چون خانمش خواسته طلاقش ندهد تا خانه والدینش برنگردد._می گه وقتی حالش شدید بد می شه، می ره تو اتاق و برای ساعتها تنها می مونه و حتی نم یگذاره بهش دست بزنه....بمیرم الهی برات مررررررررررررررد که زنت نمی گذاره حتی بهش دست بزنییییییی... بمیرم الهی برات که آخه پس چیکار کنی اگه زنت نمی ارغوان...ادامه مطلب
ما را در سایت ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8argavanrang4 بازدید : 51 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 17:58

در فروشگاه بودم که دیدمش. یک سالی می شد که ندیده بودمش. فکر کردم اگر نمی خواست با من حرف بزند حتما من رو نادیده می گرفت اما خیلی گرم تحویلم گرفت. سلام و احوالپرسی مهربونی کرد.گفت که: چقدر عوض شدید. لاغر شدید؟_نه!نگاهش اینگونه حرفش را تعبیر می کرد که این عوض شدن من به معنی زیباتر شدنم نیست. بلکه برعکس است. راست می گفت. صورتم پر از جای جوشهای قدیمی شده. و زیر چشمم حسابی باد کرده بود مخصوصا از اثر سردرد روز گذشته که روزه گرفته بودم. اما یادم نیومد اینها رو که بهش بگم. اصلا اگر هم یادم می آمد نمی شد بهش بگم. مگر بیکاره بیاد به حرفهای من گوش کنه! سرکار بود و داشت کار می کرد و من باید ملاحظه کنم این مسئله رو. _خیلی وقته ندیدمتون اینجا. فکرکرده بودم احتمالا دیگه اینجا کار نمی کنید و منتقل شدید._چون بیشتر شبها میام. هنوز کار نمی کنید؟_نه!این نه گفتنهای من همراه با حسرتی خاص و خیلی مظلومانه و کاملا غیر نمایشی از دهانم در می آمد. با یک لبخند غمگین. _آخه آدم تو خونه چیکار کنه!خندیدم.راستش از اینکه تو خونه باشم ناراضی نیستم. اما از اینکه همه ش اینطور باشم خوب البته که خوب نیست برام. تو دلم می گم اینها رو._یادتون هست که اینجا دو سال پیش اقدام کردم، نشد. _بیایید یکبار دیگه برید اینجا باهاشون حرف بزنید.  منیجرشون عوض شده. یک خانم ایرانیه. برید بگید می خواید با منیجر صحبت کنید و بهش بگید می خواید ارغوان...ادامه مطلب
ما را در سایت ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8argavanrang4 بازدید : 50 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 17:58

دکتر دندانهای آسیاب افقی آهو را در جراحی، عمودی کرد و به حمدالله من هم  اجازه داشتم در اتاق بمانم. یکی از نگرانیهام همین مسئله بود که به همراه نگرانی چگونگی عمل و اذیت نشدن آهو، یک شب را نگذاشته بود راحت خوابم ببره. کم پیش میاد شب راحت و سریع به خواب فرو نروم. یکی از قوت قلبم موقع عملش، حضور خانم پرستاری بود که از قبل در جشن تولد یکی از دوستان زرنگ دیده بودم. وقتی وارد اتاق شد هر دو قیافه هامون برای هم اشنا آمده بود و او این سوال را کرد که کجا من را دیده و من یادم آمده بود. گفت که دخترش را از مدرسه بیرون کرده اند چون نمراتش پایین بوده و احتیاج به معلم خاصی برای تعلیم داشته و از این بابت ناراحت بود چون دیگر دخترش دوستان مسلمان ندارد و خودش هم به غیر از این کار، در بیمارستان هم شاغل است و وقت بردن بچه ها به مراکز اسلامی را ندارد. زیبا ست. قیافه اش شبیه عربهاست تا ایرانیها. روی بینی خوش ترکیبش هم از اون نگینهایی که خیلی من دوست دارم گذاشته بود که نمی دانم چیست اسمش که روی بینی را سوراخ می کنند و از این نگینهای خیلی خیلی ریز شفاف داخلش می کنند. هنوز من وسوسه انجام اینکار می شوم و همچنان نتوانستم تصمیم بگیرم که بکنم یا نکنم. کاش زرنگ سنش بزرگتر بود با هم می رفتیم اینکار را می کردیم! تا او سنش مناسب اینکار شود، من هم بزرگتر شده ام!موهاش هم مثل مدل موهای من هست اما پرتر. کوتاه کرده بود و ارغوان...ادامه مطلب
ما را در سایت ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8argavanrang4 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 17:58